هلیا نفس مامانهلیا نفس مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

هلیا دختر مهربون

برایی بهترین بابا

این نوشته زیباروبا دنیایی از عشق برای بهترین بابای دنیامی نویسم دخترکه باشی می دونی اولین عشق زندگی پدرته       دخترکه باشی می دونی محکم ترین پناهگاه     دنیاپدرته     دخترکه باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونه           بگیریودیگه ازهیچی نترسی دستای گرم ومهربون         پدرته     دخترکه باشی می دونی همه دنیاپدرته     دخترکه باشی میدونی هرجاکه باشی چه باشه چه         نباشه قویترین فرشته نگهبان پدرته    ...
21 مهر 1392

مامانی روببخش

دخترم  مامانی داره تمام تلاشش رو می کنه که تورو به بهترین نحوممکن تربیت   کنه بقول خاله زهره   تربیت بچه ها از بدنیا اوردنشون مهمتره اما نمی تو نم مانعه دیگران بشم تو هم   که مثل ضبط صوت همه   حرفارو یاد می گیری بد به خودم تحول میدی دیروز یه دفعه به مامانی نگاه کردی     گفتی پولو مامانی بیچاره   خشکش زدخدایا چرا بین این  همه حرفای قشنگ این کلمه حالا از امروز می   خوام بیشتر از قبل بهت   توجه کنم وبهت یاد بدم که بعضی از کلمات رو حتی اگه بلدی به نباید به زبون     بیاری   نازنازم امروز یه اشتباهی کردم ...
21 مهر 1392

هلیا کوهنورد مامان

نازنینم اولین باری که کو ه رفته بودی 5ماهه و2هفتت بود البته توشکمم مامانی   دومین بار هم 18 ماهه بودی که با عمه جون وشوهرعمه هامون رفته بودیم     امروز هم بابایی  بازتصمیم گرفت که جمعه خونه نباشیم وبریم دربند البته دیگه   دارم بهش شک می کنم     اخه مامانی الان چند هفته هست که به بابایی می گه جمعه خونه باشیم چون           می خوام همه ملاف ها     رو بشورم     بابایی هم لطف می کنه وهیچ جمعه ایی خونه نیستیم       عزیزم ازاونجایی که بی نهایت کباب دوست داری وقتی کارکنان رست...
20 مهر 1392

روزکودک

عزیزترازجونم ازروزیکه بدنیا اومدی دنیابرای مامانی رنگ دیگه ایی   گرفت قبلا اگه برای کودکی اتفاقی می افتاد مامانی ناراحت می شد   اما حالا نمی دونم چرا بی اختیار اشک می ریزم وبرای هر کوچولو ایی   که دچارمشکل شده دعا می کنم     عشق مامان برای همه بچه های دنیا ارزوی سلامتی می کنم     اینم هدیه روز کودک هلیا جونی       ...
17 مهر 1392

برج میلاد

دخملم امروز که رفته بودیم دکتر وقت برگشتن بابایی یه دفعه تصمیم گرفت مارو ببربرج میلاد  این هفته   اونجانمایشگاه برگذار میشه    خیلی نمایشگاه جالبی بود         دخترم چون که رفتنمون با برنامه ریزی نبود شرمنده با گوشی عکس گرفتم               ...
9 مهر 1392

هلیا جونی شعر می خونه

نانازی من شعر تبلیغ شامپو ی گلرنگ رو خییلی وقته که می خونی هی می     گی گل گل گل بعدشو دیگه فقط خودت می فهمی دیروز خونه مادر جون اهنگ مورد علاقت که شادمهروابی خوندن رو می خوندی که مامانی وبابای کلی تعجب کردن البته این اهنگ رو از یک سالگیت که میشنیدی مدام انگشتت رو تکون می دادی می گفتی من من من اما حالاکلمات دیگه مثل رویایی دارم هم می تونستی بگی   امروز شعر پنگو راهم بعضی کلماتش می گفتی خوشحالم که می بینم هر روز چیزای جدید یاد می گیری امروز به باباگفتی بابابلیم دد خدامی دونه بابایی چقدر ذوق کرد     کلی جمله های دیگه می...
4 مهر 1392

اولین روز پاییز وارزوی مامانی

گلم همه زندگیم امروز روزاول پاییزه ازخدا می خوام قشنگ ترین پاییز رو داشته باشی عزیزم خورشیدم  کاشکه می شد تااخر این ماه ارزوی مامانی  براورده بشه تاپاییز امسال برایی من وتو بابایی زیبا تربشه
1 مهر 1392

بازم پارک ارم

نفسم هرباربا کارای جدیدت مارو غافل گیر می کنی این دفعه که پارک رفتیم دست بابایی رو می گرفتی کنار بازی ها می بردی که سوارت کنه پاهات توبه زمین می کوبیدی من وبابایی حسابی بهت می خندیدیم واز این کارت لذت می بردیم البته کارمون خیلی اشتباه که حتی لجبازی هات هم برامون شیرین شده قربونت بشم که انگاردنیارو بهت دادن بازم اپسی البته این دفعه اپسی مامان وبابای بیچاره نیستن   این قو روفکرکنم بخاطر ابی که قو توش حرکت می کنه دوستش داری     سورپرایز بابای مننی         ...
1 مهر 1392